
آموزش موثر و کارآمدتر از آقای (( جان کسل ))
اهمیت «پیروزی در رقابتِ یادگیری» فوقالعاده بالاست.
بیش از یک دهه است که در این وبلاگ از عناوینی مانند «دیگر [فلان مهارت] را آموزش ندهید» استفاده میکنم تا مربیان را به تفکر دربارهی تغییر ترغیب کنم.
برخی مربیان تصور میکنند که منظور من ممنوعیت کامل از آنچه مشاهده میکنم است،به همین دلیل شروع کردم به استفاده از واژهی «محدود کردن» تا مخاطبان واقعاً به نیت اصلی پیام فکر کنند.
در نهایت، موضوع اصلی این است که یادگیری باید مؤثرتر و کارآمدتر (efficient & effective) انجام شود.
وقتی در(تمرینات ساختاریافته و تکراری) منبع اصلی یادگیری باشند، در واقع بازیکنان نحوهی واقعی بازی والیبال را یاد نمیگیرند.
یادگیری مؤثرتر در هرجومرج و غیرقابل پیشبینی بودن تمرین و مسابقه اتفاق میافتد، زیرا در این شرایط مغز مجبور میشود از الگوهای ثابت و انتظارات قبلی خارج شود و در موقعیتهای جدید مسئلهمحور و خلاقانه حل مسئله کند.
در اصل، باید با استفاده از محدودیتهای هدفمند (constraints) در قالبهای مختلف، در بازیهای گروه کوچک مثل (۲ نفره) شروع کنیم و بهتدریج به سمت بازی ۶x۶ پیش برویم.
یادتان باشد: تماس مستقیم با توپ همان چیزی است که مهارتهای حرکتی را در بازیکن شکل میدهد ؛ نه صرفاً تماشای اینکه کسی دیگر با توپ تماس پیدا میکند.
لطفاً به این جمله از یکی از بزرگترین تنیسبازان تاریخ، رافائل نادال توجه کنید:
«شاید فکر کنید که بعد از میلیونها و میلیونها توپی که زدهام… اینکه هر بار یک ضربهی کاملاً صحیح، روان و تمیز بزنم باید کاری ساده باشد.
اما اینطور نیست.
نه فقط به این دلیل که هر روز وقتی بیدار میشوید، حال و احساس بدنتان متفاوت است،بلکه چون هر ضربه با ضربهی دیگر متفاوت است ،تکتک آنها.
از همان لحظهای که توپ در حرکت قرار میگیرد، با بینهایت زاویه و سرعت متفاوت به سمت شما میآید:
با تاپاسپین (Topspin) بیشتر، یا بکاسپین (Backspin)، یا ضربهای صافتر یا بلندتر.
این تفاوتها ممکن است ریز و میکروسکوپی باشند ،اما تغییراتی که بدن شما انجام میدهد هم همینطور است:
در شانهها، آرنجها، مچها، لگن، زوایا، زانوها ،در هر ضربه.
و عوامل دیگری هم هست ،آبوهوا، نوع زمین، و حریف.
هیچ توپی دقیقاً مثل توپ قبلی نیست.
هیچ ضربهای دقیقا مثل ضربه قبلی یکسان نیست.»
والیبال شاید تصادفیترین (غیرقابل پیشبینیترین) ورزش در جهان باشد.
نه تنها ما در فضایی کوچک همراه با ۱۱ بازیکن دیگر بازی میکنیم، بلکه توپ را با بدنهایی که ذاتاً ناقص و غیرایدهآل هستند دریافت و بازمیگردانیم ،نه با ابزارهای کاملاً مهندسیشدهای مانند راکت تنیس یا چوب گلف.
هر تماس با توپ منحصربهفرد است و برای موفقیت، بازیکن باید پیش از تماس، درک درستی از جریان بازی (reading the game) داشته باشد و در زمان مناسب در مکان مناسب قرار بگیرد.
یادگیری مؤثر و کارآمد شامل این است که بازیکن فرصت فراموش کردن و دوباره بهیادآوردن (forget & remember) را داشته باشد ،نه اینکه صرفاً با تکرارهای ماشینی و بدون فکر در یک کابوس تمرینیِ تکراری گرفتار شود.
وقتی در زمان یادگیری از تور استفاده نمیکنیم، در واقع داریم کمتر مؤثر یاد میگیریم.
تمرین کردن در یک سمت ثابت زمین شاید از نظر ظاهری بهتر به نظر برسد، اما این کار محرکهای دیداری که همیشه در مسابقه وجود دارند را حذف میکند
و باعث میشود ما تجربهی واقعی از والیبال را به دست نیاوریم.
یادگیری همراه با تور، یعنی کارآمدترین نوع یادگیری.
وقتی رقابتهای X Games را تماشا میکنم و میبینم شرکتکنندگان انواع حرکات نمایشی را اجرا میکنند، میدانم که آنها این مهارتها را بدون حتی یک تمرین ساختاریافته (drill) و عملاً بدون مربی یاد گرفتهاند ،و من واقعاً خلاقیت و پشتکارشان را تحسین میکنم.
وقتی لاکراس داخل سالن (box lacrosse) و هاکی روی یخ در حوضچهها (pond hockey) را در کانادا بررسی میکنم، میبینم که بازیکنان این ورزشها را از طریق بازیهای گروه کوچک (small-sided games) و از دل خود بازی یاد میگیرند.
در المپیک سال آینده هم خواهید دید که بسکتبال ۳ نفره (3×3 basketball) و راگبی ۷ نفره (rugby sevens) برگزار میشود (و نه نسخههای ۱۳ یا ۱۵ نفره این ورزشها).
در والیبال هم بازیهای دوبل (۲ نفره) و حتی سهنفره (triples)، مؤثرترین و کارآمدترین روش برای یادگیری این ورزش هستند ،البته به شرطی که زمان کافی هم برای بازی در قالب کامل ۶*۶همراه با تاکتیکها، سیستمها و گزینههای مختلف در نظر گرفته شود.
من در برنامههای تمرینیام (چه سالنی و چه ساحلی) به سمت استفادهی بیشتر از این بازیهای گروه کوچک خواهم رفت،
و در همین راستا این نقلقول از کارچ کرایلی (Karch Kiraly) سرمربی تیم ملی زنان آمریکا را به اشتراک میگذارم که دلیل این رویکرد را توضیح میدهد:
بازی ساحلی (Beach Volleyball) درسهای فوقالعادهای به من آموخت اینکه چگونه میتوانم سطح بازی همتیمیام (یا همتیمیهایم) را بالا ببرم، و چگونه میتوانم بسیار بیشتر از بازی سالنی، پیشبینی و انتظار توپ را داشته باشم.
این بازی به من یاد داد و حتی مرا وادار کرد که یک بازیکن کاملاً همهجانبه (All-around player) شوم.
این موضوع باعث شد بتوانم در تیم ملی المپیک آمریکا (USA Olympic Team) در جنبههای بسیار بیشتری کمک کنم ،بیشتر از آنچه در غیر این صورت میتوانستم.